اون اولا بهش می گفتن دریچه منفذ، تا اینکه یه زندونی به این فکر کرد که تنها راه ارتباطش با بیرون همین سوراخ تو دیواره. تنها راه دیدن بیرون، شنیدن بیرون، بو کشیدن و لمس کردن و حتی چشیدن دنیای خارج از سلولش همین دریچه است. پنج حس، پنج راه، پنج ره؛ از اون به بعد بود که بهش می گفتند پنجره . #گور_گردان #نه_به_خانه_دل_قرار_و_نه_به_کوی_یار #مرغ_بی_آشیانه_را_مانم
پرنده گفت: چه بویی، چه آفتابی آه بهار آمده است و من به جست‌وجوی جفت خویش خواهم رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمی‌کرد پرنده رومه نمی‌خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدم‌ها را نمی‌شناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ‌های خطر در ارتفاعِ بی‌خبری می‌پرید و لحظه‌های آبی را دیوانه‌وار تجربه می‌کرد پرنده آه، فقط یک پرنده بود. - فروغ فرخزاد -
هيچ چيز دوبار اتفاق نمی افتد و اتفاق نخواهد افتاد ! به همين دليل ، ناشی به دنيا آمده‌ايم و خام خواهيم رفت ! هيچ روزی تكرار نمی‌شود ، دو شب شبيه هم نيست ، دو بوسه يكی نيستند ، نگاه ِقبلی مثل ِنگاهِ بعدی نيست . #ويسلاوا_شيمبورسکا #و_شب_اعترافیست_طولانی
عشق برای مردها، مثل یک زخم عمیق می‌ماند؛ به همین دلیل، بی‌آنکه چرایش را بدانند، از کسی که بیشتر از همه دوست دارند، می‌گریزند! آن‌ها از این زخم می‌هراسند؛ این دست خودشان نیست که بی‌دلیل، همه چیز را ول می‌کنند و می‌روند. Albert_Camus#
آدم‌ها از ترس وحشی می‌شوند، از ترس به قدرت رو می‌آورند که چرخ آدم‌های دیگر را از کار بیندازند وگرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست، به قدر همه هم هست، اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟ چرا کتاب نمی‌خوانند؟ چرا هیچ‌چیز از تاریخ نمی‌دانند؟ چرا ما این همه در تیره‌بختی تکرار می‌شویم؟ این همه جنگ این همه آدم برای چه چیزی کشته شده‌اند که آن چیز حالا دست‌شان نیست و دست بچه‌هاشانم نیست؟! ???? سال بلوا ✍???? عباس معروفی
چه میکنی؟ چه میکنی؟ درین پلید دخمه ها سیاهها ، کبودها بخارها و دودها ؟ ببین چه تیشه میزنی به ریشه ی جوانیت به عمر و زندگانیت به هستیت ، جوانیت تبه شدی و مردنی به گورکن سپردنی چه می کنی ؟ چه می کنی ؟ چه می کنم ؟ بیا ببین که چون یلان تهمتن چه سان نبرد می کنم اجاق این شراره را که سوزد و گدازدم چو آتش وجود خود خموش و سرد می کنم بیا ببین ، بیا ببین چه سان نبرد می کنم شکفته های سبز را چگونه سبز میکنم #مهدی_اخوان_ثالث #خزان_شدی_سست_و_زرد_از_کران_تا_کران_دلت_چه_شد
آن روز غروب من از نور خالص آسمان بودم هی آوازت داده بودم بیا یک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی حسی غریب در باد نابلد پرپر می‌زد جز من کسی ترا ندیده بود تو بوی آهوی خفته در پناهِ صخره‌ی خسته می‌دادی تو در پسِ جامه‌های عزادارانِ آینه پنهان بودی تو بوی پروانه در سایه‌سارِ‌ یاس می‌دادی. #شادمانیم_که_یکبار_دگر_می_آید #هزار_سینه_به_تار_نگه_رفو_سازد

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه کتاب امیر آموزش کشاورزی معرفی کالا فروشگاهی خرید نمونه سوالات مهندسی اخبار کتاب پروژه فیلم کلیپ برنامه دلتنگی هام فروشگاه خرید اینترنتی پوشاک هودی پافر سویشرت زمستانی 2021 Tgg tehir